فایل ورد قابل ویرایش
زن در فرهنگ غرب
سرّ اين كه جهان غرب در خصوص اين امر نيز فرهنگ منحط غلطى دارد و متأسفانه برخى افراد كه از فرهنگى غنى و قوى اسلام بىاطلاعند، گوش به تبليغات سوء آنان مىدهند، اين است كه انسانشناسى آنها همانند جهانبينى آنها است به عبارت ديگر،در انسانشناسى آنها فرع بر جهانبينى آنان است و جهانبينى آنها است در حد «مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ»(۱) است، چون جهاد را در نشئه طبيعت خلاصه مىكنند، و از ماوراى طبيعت سهمى ندارند. انسان را نيز در قلمرو طبيعت خلاصه مىكنند و صرفا تنشناسند، نه انسانشناس.
كسى كه به انسانشناسى از ديدگاه جهانشناسى مادى مىنگرد، هرگز در جهان سير عمودى ندارد و نمىداند كه مبدأ و متناهى سير زندگى انسان چيست. او براى انسان مقامى برتر از آن چه كه در نشئه طبيعت است قائل نيست و مسائلى از قبيل فرشته، ملك و وحى براى او مفهوم ندارد.»
آزادى زن و حقوق بشر
شكى نيست كه اسلام در راه آزاد كردن زن از قيد اسارت و استقلال دادن به او در اراده و عمل، پيشقدم است و غربىها در اين امر از اسلام تقليد نمودهاند.
«قبل از گسترش نظام تابناك اسلام، زن در جهان، به خصوص در سرزمين اروپا، موجودى بىارزش بود و در قاموس آمارگران بشريت، با هيچ طبقهاى سرشمارى و آمارگيرى نمىشد.
دانشمندان و فلاسفه آن روز مىگفتند: آيا در نهاد اين اعجوبه هستى روح و روانى وجود دارد يا نه؟ و اگر داشته، روح انسانى است يا حيوانى؟ و به فرض آن كه روح انسانى است، وضع اجتماعى آن در برابر مردان، آيا مانند بردگان است يا كمى بهتر از آن؟! و خلاصه، در مورد زنان مىگفتند: زن، گوىِ بازى بازىكنان شهوت، و كالاى كامرانى هوسبازان است؛ زن بايد تسكينبخش درد مرد و سبب خالى كرن كيسه شهوت او باشد و در تمام مراحل زندگى، همچون سايه پيرو مرد قرار گيرد.»
در قرن بيستم ميلادى ، براى اولين بار در غرب ، حقوق زن در برابر حقوق مرد عنوان شد.
انگلستان كه قديمىترين كشور دمكراسى به شمار مىرود، فقط در اوائل قرن بيستم ميلادى ، براى زن و مرد حقوق مساوى قائل شد.
«در ايالات متحده آمريكا با آن كه در قرن هيجده ضمن اعلام استقلال، به حقوق عمومى بشر اعتراف كرده بودند، در سال ۱۹۲۰ ميلادى قانون تساوى زن و مرد را در حقوق سياسى تصويب كردند. همچنين فرانسه در قرن بيست تسليم اين امر شد.
از اين رو، براى اولين بار در اعلاميه جهانى حقوق بشر، كه پس از جنگ جهانى دوم از طرف سازمان ملل متحد منتشر شد، در مقدمه آن قيد شد:
«از آنجا كه مردم ملل متحد ايمان خود را به حقوق بشر و مقام و ارزش فرد انسانى و تساوى حقوق مرد و زن مجددا در منشور اعلام كردهاند.»
پيشگامان اين نهضت، آزادى و تساوى حقوق او را با مرد مكمل و متمم نهضت حقوق بشر كه از قرن هفدهم عنوان شده بود، دانستند و مدعى شدند كه بدون تأمين و آزادى زن و تساوى حقوق او را با مرد سخن از آزادى زن و عدم تساوى حقوق او با مرد است و با تأمين اين جهت، مشكلات خانوادگى يكجا حل مىشود.
حقوق بشر از ديدگاه غرب درباره خانواده، به طور كلى درباره حقوق زن بر مبناى آزادىهايى استوار شده است كه به هيچ وجه نمىتوان گفت آن آزادىها بر مبناى امور طبيعى و منطقى بنا شده است؛ زيرا اولاً، اگر آن آزادىها منطقى و طبيعى بود، نمىبايست نظام خانوادگى جوامع غرب و حتى جوامعى از مشرق زمين و مسلمانان كه كوركورانه و از روى تقليد يا به وسيله جاهطلبىهاى حكومتهاى خودباختهشان به آن شكل درآمدهاند به چنين وضع اسفبارى مبتلا گردند و انواع ناراحتىهاى جسمانى روانى و سقط جنينها و بىهويتىها ايجاد گردد.
ثانيا، حقوق بشر از ديدگاه غرب كه نويسندگان مىبايست قدرى از علوم انسانى مطلع باشند، متأسفانه تفاوتى بين مساوات و عدالت را در نظام حقوقى خود رعايت نكردهاند. آنان به جاى اين كه عدالت را مطرح كنند و عدالت را مبناى حقوق قرار دهند مساوات را جايگزين كردهاند.
آن مساواتى كه آنان منظور كردهاند بانظر به وضع بيولوژى و فيزيولوژى و روانى بين دو صنف زن و مرد وجود ندارد. اگر فرهنگ غرب كه ريشه اساسى حقوق بشر غرب را تشكيل مىدهد، اين حقيقت را باور داشت كه قانون بايد بر مبناى واقعيت باشد و نه شهوترانىها و سودجويىها و لجاجتها و خودخواهىها، عدالت را در اين مورد مىپذيرفت نه مساوات بى اساس را و گرنه هيچ منطق قابل دفاعى نمىتواند او را از اين خلاف محسوس برهاند»
اين نهضت در عين اين كه يك سلسله بدبختىها را از زن گرفته، بدبختىها و بيچارگىهاى ديگرى براى او و براى جامعه بشريت به ارمغان آورد.
«زن غربى تا اوايل قرن بيستم از سادهترين و پيش پا افتادهترين حقوق محروم بوده است و تنها در اويل قرن بيست بود كه مردم مغرب زمين به فكر جبران مافات افتادند و چون اين نهضت دنباله نهضتهاى ديگر در زمينه «تساوى» و «آزادى» بود، همه معجزهها را از معنى اين دو كلمه خواستند، غافل از اين كه تساوى و آزادى مربوط است به رابطه بشرها با يكديگر از آن جهت كه بشرند و به قول طلاب، تساوى و آزادى حق انسان بما هو انسان است.
زن از آن جهت كه انسان است ، مانند هر انسان ديگر آزاد آفريده شده است و از حقوق مساوى بهرهمند است، ولى زن انسانى است كه با چگونگىهاى خاص و مرد انسانى است با چگونگىهاى ديگر؛ زن و مرد در انسانيت «برابرند، ولى دو گونه انسانند و بادو گونه خصلتها و دو گونه روان شناسى، و اين اختلاف ناشى از عوامل جغرافيايى و يا تاريخى نيست، بلكه طرح آن در متن آفرينش ريخته شده. طبيعت از اين دو گونگىها هدف داشته است و هر گونه عملى بر ضد طبيعت و فطرت عوارضى نامطلوبى به بار مىآورد»
نظرات شما عزیزان: